اگر پرنده‌ها بر می‌گشتند

داستاني درباره‌ي پشتکار و عواطف انساني…
گريس و ليني خواهرند. گريس براي رسيدن به آنچه هميشه آرزويش بوده و پدر و مادرش با آن مخالف بودند، بدون اطلاع و هيچ خبري خانه را ترک مي‌کند. ليني بسيار غمگين مي‌شود و تصميم مي‌گيرد تمام تلاشش را براي پيدا کردن و برگرداندن گريس به کار گيرد. در اين راه با سباستين آشنا مي‌شود. سباستين به تازگي فهميده فرزند کيست و پدرش زنده است، اما از وجود پسرش بي خبر است. او نيز مي‌خواهد پدرش را بيابد و بگويد پسر اوست. ليني و سباستين در يک خانه سالمندان مشغول به کار مي‌شوند و همراه يکديگر تلاش مي کنند تا به آنچه مي خواهند برسند…