هيچكس مثل بابا نميتوانست با من قايمموشك بازي كند.هر وقت قايم ميشد، بايد خيلي دنبالش ميگشتم تا پيدايش كنم
آقای پیبادی معلم تاریخ بچه ها بود و تابستان ها، هر شنبه صرف برگزاری مسابقه بیسبال با مدرسه های دیگر می کرد
باز هم مسافر آسمان پس از سفری طوالنی از راه رسید و غبار نقرهایاش را تکاند. شب، شب زیبایی بود. مسافر در گوشهای از آسمان لمید. آنگاه در نور مهتاب دنیای شب را به تماشا گرفت.
نام اين پسر هنر است