کتابهای نوجوان 9 درس به نویسندگان میدهند. همه میگویند باید زیاد کتاب بخوانید تا نویسندهی خوبی باشید. خیلیها به اشتباه، فقط از ژانری که خودشان مینویسند کتاب میخوانند. درست است؛ باید ژانر خودتان را خوب بشناسید، ولی معنیاش این نیست که از ژانرهای دیگر چیزی یاد نمیگیرید. از نوجوانی به بعد، دیگر به سمت کتابهای نوجوان نرفتم و در نتیجه داستان نوجوان ننوشتم. اصولا از فضاهای تیرهوتار حرف میزنم و ترجیح میدهم داستان ادبی بنویسم. ولی تازگیها، تصمیم گرفتم همهی ژانرها را امتحان کنم و فهمیدم از خواندن رمان نوجوان خیلی لذت میبرم.
با وجود اینکه خواندن کتابهای نوجوان بین بزرگسالان رایج است، میشود گفت نویسندگان و کتابخوانها، آنها را مایهی ننگ میدانند. واقعا نمیدانم چرا. چون متن خیلی ازاین کتابهای نوجوان فوقالعاده است و میتواند خیلی چیزها به آدم یاد بدهد. اگر تمام نکات مثبت کتابهای نوجوان جذاب با جلدهای خیرهکننده را جمع میکردیم و در کتابهای خودمان ازشان استفاده میکردیم، میتوانستیم آثار شگفتانگیزی خلق کنیم که نظیرشان تا حالا دیده نشده. به همین خاطر، بعد از خواندن 10 رمان نوجوان در دو ماه، میتوانم 9 درسی را که ازشان یاد گرفتم، برایتان بگویم. بدون درنظرگرفتن ژانرتان، موقع نوشتن ازشان استفاده کنید و ببینید چقدر طرفدار پیدا میکنید.
1. هرکتابی مخاطب خودش را دارد
هر کتابی مخاطب خودش را دارد؛ این درس واضحی است که از کتابهای نوجوان میشود گرفت. بین بزرگسالان، فرقی اساسی میان کتابخوانها و کتابنخوانها وجود دارد. تصور میشود کتابخوانها، افراد درونگرایی باشند که روزانه، با اشتیاق فراوان، سرشان را توی کتابها فرو میکنند. درحالیکه کتابنخوانها، سراغ کتابهایی میروند که یکعالم برایشان تبلیغ شده است؛ آن هم بعد از اینکه فیلمش را دیدند. اینجوریها هم نیست و به نظر میرسد این تفاوتگذاری، بعد از دورهی نوجوانی به وجود آمده باشد. انگار توی زمان نوجوانی، خوانندگان مشتاقتری وجود داشتهاند ولی بههرحال، همه کتاب میخواندند بنابراین هر کتابی مخاطب خودش را دارد! به همین دلیل هم کتابهای نوجوان میتوانند خیلی موفق باشند. چون مخاطبانشان دربارهشان با همدیگر حرف میزنند و تازه، در فیلمهایی که از رویشان ساخته میشود، هنرپیشههای جذابی بازی میکنند.
خیلی به شخصیت مخاطبتان فکر نکنید و داستانتان را حول محور آنها نسازید. هر کتابی مخاطب خودش را دارد و تعداد خوانندگان هم بینهایت است. کار شما این است که آنها را بهسمت کتابتان بکشید و همانجا نگهشان دارید. پس فکرتان را درمورد مخاطب کتابهای نوجوان محدود نکنید و ناخودآگاه کاری نکنید که از کتاب زده شوند و ازش فاصله بگیرند. جستوجو برای مخاطب را وسیعتر کنید و کتابنخوانها را به خودتان نزدیکتر کنید.
2. مجموعهها چه میکنند!
مجموعهها چه میکنند! هیچوقت به این فکر نیفتاده بودم که یک مجموعهی چندجلدی بنویسم. معمولا داستان ادبی مینویسم و همهی ایدههایم مربوط به کتابهای نوجوان تکجلدی است. ولی مجموعهها معمولا جذابترین کتابهای نوجوان هستند. ببینید نویسنده چجوری قاپتان را میدزدد که مینشینید و هزاران صفحهی کتابش را میخوانید. واقعا هم اگر نویسنده کاری کند که کتابها را یکی پس از دیگری بگیرید و داستانی را در 5 جلد دنبال کنید، محشر است. نویسندگانی که مجموعهای را به وجود میآورند، توانایی و مهارت زیادی در حفظکردن مخاطبشان برای طولانیمدت، حتی بعضیاوقات، چندین سال دارند.
مجموعه کتابهای نوجوان، فضای زیادی به شما میدهد تا خط داستانی پیچیده و شخصیتهای فوقالعادهای را به وجود بیاورید. بعد از دنبالکردن شخصیتی توی سه کتاب یا بیشتر، وابستهاش میشوید؛ قلبتان برایش میتپد و اگر بمیرد، اشک میریزید. طوری برایتان واقعیت پیدا میکند انگار از دوستانتان است؛ انگار کلی وقت با هم گذراندهاید.
ذهنتان را باز نگه دارید تا بتواند برای خلق مجموعه کتابهای نوجوان، ایده پیدا کند. یا فکر کنید ببینید یک رمان چطوری میتواند ادامه پیدا کند؛ شاید ایدهای برای پیشدرآمد، دنباله یا اصلا داستانی از شخصیت دیگری از کتاب به ذهنتان برسد. اگر استفانی مایر توانسته داستان پرفروش گرگومیش (Twilight) را از دید شخصیتی دیگر بازگویی کند و کتابش بسیار موفق شود، شما هم میتوانید. نوشتن مجموعه، نهتنها برای نویسنده سودآور است، بلکه طرفدارانی سینهچاک هم نصیبتان میکند.
3. برای شروع و پایان فصل قلاب بگذارید
برای شروع و پایان فصل قلاب بگذارید! از وقتی دوباره شروع کردم به خواندن کتابهای نوجوان، بزرگترین کشفم همین بود. خودم همیشه به فصلها به چشم یک صحنه نگاه میکردم؛ پایان مشخصی مینوشتم و فصل جدید را هم با روز جدید یا موضوع دیگری شروع میکردم. خواننده را با ملایمت وارد فصل میکردم و آخرش هم پایانم واضح بود. ولی این روش همیشه هم خوب نیست. توی کتابهای نوجوان، فصلها، درنهایت هیجان تمام میشوند تا مطمئن باشند نمیتوانید کتاب را زمین بگذارید. کتابهایی که درجا به قلاب نویسنده گیر میکنیم؛ مشتاقیم ببینیم چرا این را گفته و به خواندن ادامه میدهیم. راه آسان را انتخاب نکنید و فصلها را شبیه اتفاقات روزانه پیش نبرید. بپیچانیدش و خواننده را گیر بیندازید. اصولا بهنظرمان آن دسته از کتابهای نوجوان بهترند که نتوانستهایم بگذاریم زمین یا تندتر خواندهایم، تا کتابهایی که اگر یک روز دیگر هم روی پاتختی میماندند، مسئلهای نبود.
4. آنقدر واقعی باشد که بشود درکش کرد
کتاب باید آنقدر واقعی باشد که بشود درکش کرد. علیالخصوص وقتی بحث کتابهای نوجوان است. مهم نیست چه ژانری مینویسید؛ چه دربارهی موجودات فضایی در کتاب برخوردها باشد چه آخر دنیا، چه خونآشامها یا شکارچیان جایزهبگیر. همهشان را میشود فهمید. آن چیزی که باید واقعی و قابلدرک باشد، خط داستانی نیست، بلکه شخصیتها هستند.
ما آدمها خودخواهیم. چیز بدی هم نیست؛ فقط قسمتی از عجیبوغریب بودنمان را نشان میدهد. از آنجایی که خودخواهیم، دوست داریم خودمان را در کتابها پیدا کنیم و میخواهیم درک شویم. جادادن این ویژگیهای شخصیتی توی کتابهای نوجوان هم محیطی مناسب برایمان فراهم میکند. همینطور باعث میشود نشانههای کتاب را توی زندگی خودمان هم ببینیم؛ عین وقتی که شخصیتی با ما فرق دارد. مثلا ممکن است یاد دوستمان بیفتیم (فلانی عین «کز برکر» میمونه!).
5. فرار از واقعیت
” فرار از واقعیت “، درس دیگری ست که من از کتابهای نوجوان گرفتهام. نمیخواهم بگویم باید بیخیال هرچه تا الان مینوشتید بشوید و فقط بروید سراغ خلق رمانهای فانتزی و علمی ـ تخیلی. منظور از فرار از واقعیت، فرار از روزمرگی است. واقعا باور دارم این همان دلیل اصلی است که کتابهای نوجوان هنوز طرفدار دارد. وقتی با کتابهای نوجوان خلوت میکنید، فرصتی پیدا میکنید از زندگی خودتان بیرون بیایید. قبضها و مسئولیتهایتان به حاشیه میروند. اشتباهاتی که در طول روز مرتکب شدید و کارهایی که تمام نکردید، متوقف میشوند. انتخابات جاری که شما را میترساند، ویروسی که کشور را داغان کرده. وقتی غرق کتابهای نوجوان میشوید، همهشان برای مدت کوتاهی هم که شده، کنار میروند.
6. باید تمرکز کنید
باید توی کارتان تمرکز داشته باشید. چه کتابتان تکجلدی باشد، چه کتابهای نوجوان مجموعهای چندجلدی، شما از خط داستانی خبر دارید. میدانید شخصیتها به کجا میروند. شاید داستانهای فرعی یا فصلهای اضافی در کار باشند تا به شخصیتها بپردازند؛ ولی معلوم است انتهای داستان به کجا ختم میشود و وقتی به آنجا میرسیم، میبینیم خیلی ارزشمندتر از چیزی است که فکرش را میکردیم. خوب تمرکز کنید تا روی مسیر اصلی داستان رمان بمانید. مقدار زیادی از این تمرکز، از برنامهریزی میآید. کتابهای نوجوان هم معمولا با دقت برنامهریزی میشوند. این کار خواننده را اسیر میکند و اطمینان میدهد کتابتان موفق است.
7. نوستالژی
نوستالژی چه ارتباطی با کتابهای نوجوان دارد؟ وقتی مجلهی گاردین پرسید چرا رمان نوجوان میخوانید، خیلی از بزرگسالها گفتند بهخاطر حس نوستالژیاش میروند سراغش. دورهی نوجوانی چنان آش دهانسوزی هم نبود. تازه، زمان خودش کلی هم بدبختی داشت. میخواستیم هرچه زودتر بزرگ شویم، اعتمادبهنفس نداشتیم و خودمان را میکشتیم در جمعها جایی داشته باشیم. ولی الان به آن حسوحالها نگاه میکنیم و یکجورهایی آرزو میکنیم کاش میتوانستیم دوباره برگردیم به آن روزها. این ترکیب بینظیر هیجان، نداشتن اعتمادبهنفس و ممکنبودن هرچیزی، خواننده را غرق لذت میکند. کتابهای نوجوان، حجم زیادی از این حس را برایمان به وجود میآورند. نوستالژی، یکی از قدرتمندترین حسهایی است که میتوانید در اختیار خواننده بگذارید.
حس نوستالژی لزوما دربارهی کتابهای نوجوان نیست. یکعالم لحظه در زندگی و حتی در روز هست که میتوانید برای خواننده تعریف کنید. همهشان کمک میکنند با خواننده ارتباط بگیرید، شده برای یک لحظه. مثلا بگویید: «راستی، اینو یادت میاد؟ منم یادمه.»
برای این کار، هروقت احساس خاصی را تجربه میکنم، در گوشیام یادداشت میکنم. برنامهام این است هرکدامشان را یکوقتی در یک رمان استفاده کنم. میتوانند طیفی از احساسات خیلی ساده باشند تا آنهایی که خاصترند. چندتا از آنها را از توی همین یادداشتهایم مثال میزنم:
- اولین تجربهی رانندگی. جایگاه در اختیار داشتن اتومبیل. احساس اینکه هر کاری بخواهید میتوانید بکنید.
- قطرهی عرقی که از پایتان سر میخورد و عجلهای هم برای پاک کردنش ندارید. حس میکنید آرام پایین میرود و از سرعتش راضی هستید.
- توی تعطیلات هستید و عجله دارید هرچه زودتر برنامهریزیهای جدیدتان را پیاده کنید. بیقراری در انتظارکشیدن. ولی بعد که از تعطیلات برگشتید، همان عادات قدیمیتان را توی هفتههای تکراری از سر میگیرید.
8. محتوای بسته لزوما بد نیست
کتابهای نوجوان عموما PG هستند (درجهبندی محتوایی به معنی محتوای نسبتا بسته). مثلا بسیاری از شخصیتهای در کتابهای نوجوان، قبل از ازدواج رابطهی جنسی نداشتند. پرسی و آنابت (مجموعهی پرسی جکسون) آخر داستان توی جلد آخر همدیگر را بوسیدند. بهندرت از الکل و مواد مخدر صحبت میشود مگر اینکه بخواهند دربارهشان هشدار بدهند. خیلی از بزرگسالها کتاب نوجوان میخوانند تا با محتوای سالمتری مواجه شوند. احتمالا خودشان در زندگی روزمره الکل میخورند، ممکن است چیزهایی هم مصرف کنند، به احتمال زیاد رابطهی جنسی هم دارند؛ ولی به این معنی نیست که در کتاب هم باید دربارهاش بخوانند.
لازم نیست کارتان را سانسور کنید. ولی مجبور هم نیستید بهزور محتوای باز یا خشن در داستان جا دهید، مگر اینکه روی داستان تأثیر مثبت بگذارد. همهجور کتابی داریم؛ از کاملا بسته گرفته تا بینهایت شوکهکننده، تا خواننده را بترساند. فقط حواستان باشد یکجوری ننویسید که بهزور عذابآور باشد یا خط قرمزها را رد کند؛ بگذارید داستان کتابهای نوجوان سیر طبیعیاش را طی کند. کتابهای نوجوان هیچ محتوای بازی ندارند، خیلی هم جذاباند. پس بستهبودن از ارزش کتاب کم نمیکند.
9. پایان خوش هیچ اشکالی ندارد
پایان خوش هیچ اشکالی ندارد، درست مثل محتوای بسته، به نظر میرسد پایان خوش هم از مد افتاده است. اولین کتابی را که خواندم و پایان خوش نداشت، یادم است؛ هم خوشم آمده بود که نویسنده سنتشکنی کرده، هم طبیعتا توی ذوقم خورده بود. ولی در کتابهای نوجوان، هرازگاهی، بیخود و بیجهت از پایان خوش دوری میشود. یا مثلا شخصیتهای اصلی پایان خوش دارند، ولی شخصیت دیگری که خیلی هم طرفدارش شدهاید، پایان کاملا غمانگیزی را تجربه میکند. نمیگویم همهی رمانها باید پایان خوش داشته باشند، چون بههرحال میخواهید نگاهی واقعگرایانه به مسائل داشته باشید. ولی بهنظرم هوشمندانه است به خواننده یک چیز مثبت بدهید؛ چیزی که بتواند بهش تکیه کند. درس، پیام اخلاقی، پرتویی از امید. هیچوقت نگذارید فکر کنند وقتشان را برای هیچوپوچ حرام کردهاند. درست مثل محتوای باز، وقتی پایان خوش داشته باشید که توی روند طبیعی داستان پیش بیاید. وقتی گزینهی دیگری هم دارید که به نظر پایان مناسبی میآید، دیگر از پایان خوش استفاده نکنید. خلاصه زورچپانش نکنید.
با این حال توصیه میکنم ژانرهای دیگر را هم امتحان کنید، چون آدم هیچوقت نمیداند؛ شاید از آنها هم خوشش آمد. این موارد بیشتر به طرز فکر شما بهعنوان یک نویسنده برمیگردند. قرار است آن چیزی را که فکر میکنید از شما «انتظار میرود» یا نیاز درونی برای سرپیچی از هنجارها را پشت سر بگذارید. چیزی بنویسید که از آن لذت ببرید یا چیزی که میتواند باعث شود بنشینید و ساعتها با اشتیاق مشغولش شوید. کتابی را به آدمها بدهید که خودتان دوست دارید در کتابفروشی پیدا کنید چه جزو کتابهای نوجوان باشد و چه خیر. مردم را اسیر کارتان کنید و مشاهدهشان کنید که هر سال همچنان رمانهای شما را تهیه میکنند. لازم نیست همه عاشق کارتان باشند، ولی بالاخره کسانی باید عاشقش باشند.
برگرفته از سایت The Writing Cooperative
نوشته Fleurine Tideman