وقتی بابا امروز صبح این مسئله را پیش کشید، به این نکته اشاره کردم که نمرات من در همه ی درسها غیر از ریاضی خوبه. بابا گفت: «باید توی همه ی درس ها موفق باشی.» من گفتم:«اصلا این روزا کی به ریاضی احتیاج داره؟» بابا گفت:«من. من حسابدارم. شغلم اینه. خرج خونه رو از همین راه درمیاریم.» من گفتم:«بابا، اگه قرار بود همه مثل تو ریاضیشون خوب باشه، دیگه مجبور نبودن تو رو استخدام کنن. قبول کن، هر چی آدمای دور و برت کمتر از ریاضی سردربیارن، وضع خونواده ی ما بهتره.» و دهن بابا مثل یه کتاب ریاضیات بزرگ و قدیمی بسته شد. با بیچارگی به مامان نگاه کرد. با خودم فکر کردم، جواب رو حال کردی، جناب ریاضیدان؟

فکرها و پیشنهادهای ساده برای بهتر زندگی کردن در خانواده، مدرسه و اجتماع

تمام ساکنان بالی‌فران رازی را در دلشان پنهان کرده‌اند… دو خواهر دوقلو به نام‌های مدلین و کتلین، به بالی‌فران نقل مکان می‌کنند. شهری دورافتاده و عجیب و غریب که در شصت سال اخیر، دختران نوجوان، در کوه‌های اطرافش به دلیلی نامعلوم ناپدید شده‌اند. کتلین در دام عشق گرفتار می‌شود و مدلین متوجه قدرت‌های جادویی در حال رشدش می‌شود و می‌فهمد که بالی‌فران، محلی است پر از موجودات مرموز و خطرناک. وقتی کتلین در دام وحشتناک‌ترین خطر ممکن می‌افتد، مدلین باید از خودش بپرسد که چه کسی است و می‌خواهد چه کسی باشد یا در واقع باید تبدیل به چه چیزی شود تا خواهرش را نجات دهد…
این داستان ترسناک که مخاطب را شیفته‌ی خود می‌کند، داستان پیوند بین دو خواهر و فداکاری آنهاست.

سال‌ها پیش، همه فکر می‌کردند مدرسه‌ی الینگهام یکی از بهترین مدرسه‌های دنیاست اما حالا بیشترشان به این نتیجه رسیده‌اند که این آکادمی یک مدرسه نیست، بلکه یک قتلگاه است.
استیوی هجده ساله تاکنون توانسته پاسخ معماهای برخی از وقایع عجیب و مرموز قرن گذشته‌ را در مدرسه‌ی الینگهام بیابد. اما آیا استیوی، این کارآگاه جوان ما، سرانجام خواهد توانست پرده از تمام رازهای پیچیده‌ی گذشته و حال مدرسه بردارد؟

داستانی درباره‌ی پشتکار و عواطف انسانی…
گریس و لینی خواهرند. گریس برای رسیدن به آنچه همیشه آرزویش بوده و پدر و مادرش با آن مخالف بودند، بدون اطلاع و هیچ خبری خانه را ترک می‌کند. لینی بسیار غمگین می‌شود و تصمیم می‌گیرد تمام تلاشش را برای پیدا کردن و برگرداندن گریس به کار گیرد. در این راه با سباستین آشنا می‌شود. سباستین به تازگی فهمیده فرزند کیست و پدرش زنده است، اما از وجود پسرش بی خبر است. او نیز می‌خواهد پدرش را بیابد و بگوید پسر اوست. لینی و سباستین در یک خانه سالمندان مشغول به کار می‌شوند و همراه یکدیگر تلاش می کنند تا به آنچه می خواهند برسند…